اولین روز دبستان بازگرد
شادی آن روزهایم بازگرد
بازگرد ای خاطرات كودكی
بر سوار اسب های چوبكی
درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
كش كشه جاروی بابا روی برگ
همكلاسی های من یادم كنید
باز در كوچه فریادم كنید
كاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بود و تفریقی نبود
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشق ها را خط بزن
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
(قیصر امین پور)